اعتراف دشمن بر امامت کودک

و بر اين اساس، تمام توان خود را براي از بين بردن امامان و فضايل شان به کار مي بستند .
با توجه به اين مطلب به خوبي روشن مي شود که مسئله ي امامت شخص - هر چند در کودکي - امري ثابت بوده است ، زيرا وقتي امام ، مردم را به اطاعت خود دعوت مي کند ، طبيعتاً خود را در تمام زمينه ها شايسته تر مي داند . در غير اين صورت مردم از او پيروي نخواهند کرد . با اين همه آيا ممکن است شخصي در کودکي، مردم را به امامت خود در ملأعام دعوت کند و شيعيان نيز بدون هيچ تحقيق و تفحص، امامت او را پذيرفته و در راه او جان فشاني کنند؟ اما اگر در ابتداي دعوتش، حقيقت امر بر مردم روشن نشده باشد ، با گذر روزها، ماه ها و سال ها ممکن بود وضعيت او در صورت عدم صحت دعوتش، بر مردم آشکار شود.
حال اگر عدم صحت دعوت او براي مردم روشن نشود ، آيا براي نظام حاکم نيز روشن نخواهد شد ؟ آيا براي مقابله ي با آن دعوت - در صورتي که به مصلحت خود باشد ـ موضع گيري نخواهد کرد ؟ تنها تفسير سکوت دستگاه خلافت معاصر با امام عليه السلام در کودکي اين است که نظام سلطه به اين نتيجه رسيده بود که امامت شخص ـ هر چند در کودکي ـ امري مسلم بوده است، به ويژه آن که خلفا به طور مکرر آن بزرگواران را امتحان کرده و به فضلشان اعتراف نموده بودند .
منبع:کتاب امامت در سنين کودکي